
رفتي و اما نرفته است يادت هنوز از سر من
زيرا نيفشانده بودي آبي به خاكستر من
در حلقه ي گيسوي تو در ميزنم خانه خانه
شايد دلم از در آيد، آن دل كه رفت از بر من
اي دوست اي دوست بر تو، بيگانه خويي نزيبد
پيمان ما را شكستي اما نشد باور من
بي تو چه حاصل ز هستم، طَرفي ز بودن نَبَستم
در آتش نامرادي بگذشت آب از سر من
ديدي پس از آشنايي از در درآمد جدايي
گوهر رُبود از كف تو، از سر گرفت افسر من